|
|
|
|
|
"دلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دلتنگم
بگوید خانه را ول کن بگو من کی، کجا باشم؟"
امیدی بر جماعت نیست میخواهم رها باشم
اگر بی انتها هم نیستم بی ابتدا باشم
چه می شد بین مردم رد شوی آرام و نامرئی
که مدتهاست میخواهم فقط یک شب خدا باشم
اگر یک بار دیگر فرصتی باشد که تا دنیا -
بیایم دوست دارم تا قیامت در کما باشم
خیابانها پر از دلدار و معشوقان سردرگم
ولی کو آنکه پیشش میتوانم بی ریا باشم ؟
کسی باید بیاید مثل من باشد، خودم باشد
که با او جای لفظ مضحک من یا تو، ما باشم
یکی باشد که بعد از سالها نزدیک او بودن
به غافلگیر کردنهای ناااابش آشنا باشم ...
:: برچسبها:
شعر ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
28 / 9 و ساعت 10:30 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
|
|
|
هرڪسی عشق را
با زبان خودبیان میڪند...
دارڪوب، میڪوبد
پیڪاسو، میڪشد
باباطاهر، میمیرد
قناری، میخواند
آهو، میدوَد
هیچڪاڪ، مینویسد
کشاورز، میڪارد
و تنها خداست ڪه میبخشد.
شبت در پناه پروردگار مهربان...
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
28 / 9 و ساعت 10:30 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
|
|
|
یک قفل زدم بر دل و پیمانه شکستم
ساقی نظر انداخت، به میخانه نشستم
بر چشم زدم طعنه، که این بار، نبازی
زان، مستیِ چشمش، دلِ دیوانه شکستم
گفتم، نزنم زخمه بر این سازِ مخالف
با نغمهی تارش به طربخانه نشستم
دیدم نتوان بگذرم از مستیِ عشقش
مجنون شدم و از خود و بیگانه شکستم
تا آنکه نسوزم، به ره عشق، دگر بار
بر شمعِ رخش، باز چو پروانه، نشستم
مستانه وضو کردم و در محضرِ ساقی
افسانه و پیمانه و بتخانه، شکستم
:: برچسبها:
شعر ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
28 / 9 و ساعت 10:29 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
|
|
|
هیچ میدانی ڪه لرزد
پــــــایــــــهے عرش ِخدا
گـر یتــــیمی هـوو ڪشد
یـــا عـاشقــــی تنها شود ...
#حضرت_حافظ
:: برچسبها:
حافظ ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
28 / 9 و ساعت 10:28 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
|
|
|
کمر خم کرد هر کس برد بارِ عشق را بر دوش
جوان شد پیر، گل شد سر به زانو، بید شد مجنون
- فاضل نظری
:: برچسبها:
مولانا ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
28 / 9 و ساعت 10:28 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
|
|
|
????????????????????
❤️????❣❤️????
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمی شناسم تو ببر که آشنایی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی....!!
#حضرت_سعدی
❤️????
????????????????????
:: برچسبها:
مولانا ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
28 / 9 و ساعت 10:27 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
|
|
|
در صدا کردنِ نامِ تو، یک «کجایی؟» پنهان است
یک «کاش می بودی»
یک «کاش باشی»
یک «کاش نمی رفتی».
من نامِ تو را حذف به قرینهی
این همه دلتنگی و پرسش صدا می زنم
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
28 / 9 و ساعت 10:26 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
|
|
|
بگذار
به تو فکر کنم
و دلتنگت باشم
و فاصله وهم و یقین را بردارم...
#نزار_قبانی
:: برچسبها:
مولانا ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
28 / 9 و ساعت 10:26 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
|
|
|
دلم یک آدم دیوانه می خواهد ولی نیست
برای گریه کردن شانه می خواهد ولی نیست
من آن مرغم که با پای خودم مشتاق دامم
طناب و اندکی هم دانه می خواهد ولی نیست
هدر شد قطره قطره عمر من مانند شمعی
صدای بال یک پروانه می خواهد ولی نیست
مگر این شاعر ولگرد رویاها چه خواهد؟
فقط خالی کنار چانه می خواهد ولی نیست
پدر جانم اذان خواندی به گوشم وقت میلاد
و حالا من دلم میخانه می خواهد ولی نیست
تبر بر دوش من سنگین شده ، طاقت ندارم
خلیل این زمان بتخانه می خواهد ولی نیست
مگر این دل چه می خواهد ز یار و دلبر خود
کمی با دیگران بیگانه می خواهد ولی نیست !
:: برچسبها:
مولانا ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
28 / 9 و ساعت 10:25 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
|
|
|
اگر چه خواب نیاید به چشمِ کم سویم
ولی به خاطرِ تو، شب بخیر میگویم
من از هجومِ خیالِ تو باز بیدارم
بخواب راحت و خوش، ای نگارِ مَهرویم
- امیرخسرو دهلوی
:: برچسبها:
مولانا ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
28 / 9 و ساعت 10:24 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
|
|
|
????♥️????♥️????
سزای چون تو گلی گر چه نیست خانۀ ما
بیا چو بوی گل امشب به آشیانۀ ما
????❤️????
تو ای ستارۀ خندان کجا خبر داری؛
ز نالۀ سحر و گریۀ شبانۀ ما؟
????❤️????
چو بانگِ رعدِ خروشان که پیچد اندر کوه
جهان پر است ز گلبانگ عاشقانۀ ما
????❤️????
نوای گرم نِی از فیض آتشین نفسیست
ز سوز سینه بُوَد گرمی ترانۀ ما
????❤️????
چنان ز خاطر اهل جهان فراموشیم
که سیل نیز نگیرد سراغ خانۀ ما
????❤️????
به خندهروییِ دشمن مخور فریب «رهی»
که برق، خندهزنان سوخت آشیانۀ ما..
???? #رهی_معیری
????♥️????♥️????
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
28 / 9 و ساعت 10:23 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
|
|
|
سرکه ی هفت ساله را، از لب او حلاوتی
خاربُنان خشک را، از گل او طراوتی
جان و دل فِسُرده را، از نظرش گشایشی
سنگ سیاه مرده را از گذرش سعادتی
از گذری که او کند، گردد سرد، دوزخی
وز نظری که افکند، زنده شود ولایتی
مرده ز گور برجهد، آید و مستمع شود
گر بت من ز مردهای، یاد کند حکایتی
آنک ز چشم شوخ او، هر نفسی است فتنهای
آنک ز لطف قامتش هر طرفی قیامتی
آه که در فراق او هر قدمی است آتشی
آه که از هوای او میرسدم ملامتی
#مولانا
:: برچسبها:
مولانا ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
28 / 9 و ساعت 10:20 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
|
|
|
ما
دو پیرهن بودیم بر یک بند.
یکی را
باااااد برد.
دیگری را
باران هر روز خیس می کند .
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
28 / 9 و ساعت 10:19 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
|
|
|
تو میتوانی هرسو که خواستی بگریزی
و یک قدم طرف خانه بر نداشته باشی
نمیتوانی هرجا که خواستی بگریزی
دعای خیر مرا پشت سر نداشته باشی
نمیتوانی اما به خود دروغ بگویی
نمیتوانی از من خبر نداشته باشی...
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
28 / 9 و ساعت 10:18 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
سلام احسان جونم دوستت دارم بهترین قلبم یلدای من تویی توووووووووووووووووووووووووووووووووو |
|
|
تنهاتر از من سایه ی دختری ست با شاخه گل سرخی خشک شده در گره ی مشتهای لرزانش که هر شب کافه های شهر را به دنبال مردی میگردد که سالها پیش آرزوهایش را در مردمک چشمانش جا گذاشته است همیشه با خیال تو دست که در دستم پنجه میکنم انگشتانم پنج ماهی کوچک می شوند میان گرداب چشمهات میروند گم میشوند و باز نمیگردند به خودم که باز میگردم وقت تنهایی من است و تو اینجا نیستی با بعضی دوستداشتنها میشود شب را زندگی كرد چای ولرمی نوشيد موسيقی ملایمی شنيد و با شببخير عاشقانهای به خواب رفت بعضی دوستداشتنها خودِ معجزهاند دلم خوش است به خیال تو دلم خوش است که خیال تو را دارم و اگر تمام جهان علیه من بودند تو یک نفر سمت خیال من هستی و هر جور که باشم و هر راهی را که بروم و هر کاری که بکنم و هر حالی که داشتهباشم خیال تو را دارم دلم خوش است که وسط اینهمه بیاعتمادی به تو اعتماد دارم و در دل آشوب زمانه به اسم تو که میرسم بیاختیار مکث میکنم و لبخند میزنم و دلم قرار میگیرد تو قرارِ دلِ بیقرارِ منی و خدا عشق تو را برای من فرستاده تا هرکجا که اسم صمیمیت و رفاقت شد حفرهای خالی درون وجودم حس نکنم و من هم خیال کسی را داشتهباشم که دلم که گرفت و زور جهان که به جنگجوی درونم چربید به امنیت خیال تو پناه ببرم دقیقه ی آخر پاییز تقویم را معطل می کند شاید امسال برگردی یلدا مگر همین نیست یلدای من تویی ❤️ تـا شمیـمِ نفست را نفـسی تـازه زدم عشق را بـا طپـشِ قلبِ تـو اندازه زدم نـاگهـان آمـدی از عطـرِ تنـت لـرزیدم مثـلِ یک زلـزلـه ای لرزه به شیرازه زدم طرحِ اندامِ تـورا دیدم و همچون پَـرگار چرخشی را متـوالی بـه همین بازه زدم تا به آغوشِ تو یک لحظه رسیدم گویی پـرچـمِ فتـحِ خـودم را سـرِ دروازه زدم دستِ معمارِ اَزل در بدنت مشهود است شرمسارم که چرادست به این سازه زدم عشقِ تو معجزه ای بود که من عشقم را گِره ای سخت بـه این عشقِ پُرآوازه زدم چند صباحیست که ازعشقِ تو سرگردانم عفو کن حرفِ دلم را بـه تو من تازه زدم❤️
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
28 / 9 و ساعت 10:16 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
سلام احسان جونم دوستت دارم شب ات خوش خوب خوب ببینی یعنی من رو خخخخخخ |
|
|
لعنت بہ دوست داشتنت ڪه دیوانہ ام ڪرده اما با تو دیوانگی هم زیباست بہ بهانہ ےِ دیوانگی هر جاےِ ناممڪنی در آغوشت میڪشم میبوسمت حتی گاهی چشمانم را میبندم و تا آنجا ڪه تو هستی پرواز میڪنم و با آهنگِ صدایت میرقصم این دل دیوانگی ڪردن با تو را خوب بلد شده دیر آمدے آنقدر کہ زندگی را بہ چهار فصل باختہ ام وَ قلبم دیگر با هیچ گناهِ عاشقانہ اے گر نمی گیرد دل تنگِ تو بودم که پاییز را عاشقانه سرودم و حالا به اندازه ی تمام روزهای زمستان اتاقم گرم است چون بى قانون ترين مكان دنيا دنياى عاشق هاست آنها حق خود را سهم خود را عشق خود را ميخواهند اما در دنياى عاشق ها قانونى وجود ندارد تا حق را به حق دار بدهد به چه كسى شكايت كنند آنها فقط خدا را دارند خدا هم اين روزها سرش شلوغ است و وقت ندارد خدا اين روزها كارى به كار عاشق هاى مظلوم ندارد من خودم زندگی را تقسیم می کنم شیر و میوه را تو بخر درد و بلایت را من گردگیریِ خانه با تو باشد مثل همیشه من خودم از پسِ تمام غصه هایت بَرمیایم تو بپوش بخند و خوب بخواب من کارهایِ عقب افتاده یِ زیادی دارم باید بارِ بیشتری از زندگی را به دوش بگیرم دوست داشتنت عجیب وقتم را گرفته همه چیز در شب زیباتر است فکر کردن عشق ورزیدن در رویا غرق شدن و آرامشی که شب ها و با در کنار تو بودن دارم زیبایی همه چیز را دو چندان می کند شب بخیر زیباترین بودنــت آرامشے ست که تزریــق مے شود درون رگ هــایم با حس نفس هــایت تکثیــر مے شود درون من مبتــلاے تو شده ام اے دلیل هر تپــش قلب من همه چیز در شب زیباتر است فکر کردن عشق ورزیدن در رویا غرق شدن و آرامشی که شب ها و با در کنار تو بودن دارم زیبایی همه چیز را دو چندان می کند شب بخیر زیباترین نزار قبانی میگه هم میترسم دوستت داشته باشم اونوقت تو بری و من درد بکشم هم میترسم دوستت نداشته باشم که فرصت عاشق تو بودن از دستم میره و پشیمون میشم حالا تو بگو کیف احبک بلا الم و کیف لااحبک بلا ندم چطور عاشقت باشم و درد نکشم و چطور عاشقت نباشم و پشیمون نشم
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
27 / 9 و ساعت 10:59 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
سلام احسان جونم خوبی عزیزم امشب روضه بودم واست خیلی دعا کردم دوستت دارم عزیزم به آرزوهات برسی الهی |
|
|
خیال بوسه ےِ شب تو نقشی به یادماندنی می زند بر ڪتیبه ے دلـ.ـم و جوانه ے عشقت را درونِ باغِ دلـ.ـم می رویاند مرا در آغوشت بڪش و با بوسه هاے آبدارت پذیرایی ڪن بڪَذار چشـمانم رو به شب نڪَاهت ڪَشوده شود و مـ.ـن لبریز شوم از عشـ.ـق امشب میخوانمت هم آوا با تمامی شب بیداران عشق شاید نجوایم را بشنوے سر برڪَردانی و نڪَاهی افڪنی به خرابههاے باقیمانده از یورشت دنیا هم بیاید بگوید شب است قبول نمیکنم جهنم است لحظه هایی که تُ را ندارم خواب فقط آن لحظهایست که تو چَشمانت را میبندی و من بر سر پنجرهی چشمانت به تماشای چشمک ستارههای عشق مینشینم و به شب نشینیِ صورت ماهَت می روم ﻫﻮﺱڪِﺮﺩﻡ ﭼﻨﺎﻥ ﮔﯿﺞ ﺷﻮﻡ ﺍﺯ تـꨄـو ﭼﻨﺎﻥ ﻣﺴﺖ ﺷﻮﯼ ﺍﺯ ﻣـﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﺳﺮﮔﯿﺠﻪ ﺑﮕﯿﺮﺩ ڪِه ﭼﺮﺍ که من ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﻢ ﻫﺴﺘم هر شب به جای خواب نشینم به خلوتی در دل کتـاب یاد تـو را مشق میکنم ???? مـن از قبیلہیشــعرم تــو از تــبار سـخن منعاشـقانہیباران تــو عاشـقانہی من پریـدهمـرغخیـالم بہ سمت خانہی تو نشسته مرغڪ عشقت در آشیانہی من ????
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
26 / 9 و ساعت 9:16 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
سلام احسان قشنگم خوبی عزیزم امشب روضه حضرت زهرا واست نذر نمک کردم و دعات کردم ارزوهات برسی الهی عزیز |
|
|
زررر من مانده ام و شب هایی ڪه بدونِت خوش نمے گذرد آه چه سخت مے گذرد هر شب به شعرهایم پناه می برم چون به تو در آنجا دسترسی دارم اینجا تنها جاییست که بی تو نمی مانم شب ها برایم خنده هایت را بخوان که من با لالایی خنده های تُ به خواب بهشت می روم دوستت دارم این گونہ کہ ضربانِ قلبم با تپش ِ قلب ِ تــــو همصدا میشود و مَن در اُفُق ِ نگاهت لبریزِ حس ِ نابِ عاشقانہها تو را دوست دارم و میدانم خیال بوسیدن روےِ تو مثال بوسیدن تصویر ماه بر زلالیِ رودخانهاے عمیق است هراس مردنش بیش لذت بوسیدنش بیشتر در انحصارِ قبیله ی عشاق جایی میانِ تفکر دخترانه ام به رسمِ پیوندِ دو نگاه تو را میخوانم تا اجابت شود دعایی از جنس باران همانقدر رویایی همانقدر دلچسب و تو يك روز مى فهمى بعد از من هر كه پرسيد عشق چيست به دورها خيره مى شوى و با اشك خواهى گفت عشق به دوست داشتنم مشغول بود و من نديدمش آنقدر نديدمش كه صداى سالهاى دلتنگيم شد از تُ چه پنهان گاهی آنقدر خواستنی می شوی که شروع می کنم به شمارش تک تک ثانیه ها برای یک بار دیگر رسیدن به تُ دلم كمے نه زيادتنگت شد كمی از دلت را بياور بخيه بزن به دل تنگ من شايد اتفاق خاصي افتاد شايد دلم دستهايت را هنگام بخيه زدن بوسيد تو فقط بڪَو مراقب خودت باش من با همین خیالے ڪَہ هر شب در دلــــم با تو عاشقانہ ساختہ ام به دوستت دارم ترجمہ اش مے ڪنم گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
25 / 9 و ساعت 10:10 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
سلام احسان جونم خوبی عزیز دلم دیشب روضه حضرت زهرا بودم واست کلی دعا کردم دستت رو بگیرد گره عشقم به |
|
|
زیباترین عشق دلم میخواهم ساعتها به چشمان مستت بنگرم غرق شوم درنگاه عاشقانه ات وبگویم میخواهمت دوستت دارم باش تاباشم چون بودنم تنها درکنار تو معنا دارد فانوس خیال را به شاخه ی تنهایی می آویزم درِ تاریکی را به روی بستر جادوئی شب می بندم و بایاد چشمانت در آغوش خیال تا صبح خواب ستاره می بینم خلوت آغوشت بهاری است که بذر بوسه هایم را بر لبهایت میکارم تا در خرمن عشقت میوه های سرخ و آبدار تنت را مال خود کنم برای همیشه به رسم هرشب منتظر می مانم و چشم می دوزم به در شاید بیاید بایک چمدان زندگی تا فراموشم شود این همه انتظار این همه دلواپسی شب ها عجیب با خیال تو هم آغوش می شوم آنقدر که بوسیدنت تمامی ندارد هوا هوای دونفره است و من ساز دلم را کوک کرده ام تا ملودی زیبای جان گفتنم را در گوشت نجوا کنم بساط عشق را پهن کن میخواهم ساقی میخانه ی تنت باشم و شراب لبانت را بنوشم دلم میخواهد تورا چون کودکی ام بخواهم محکم و یک کلام دست روی توبگذارم ویک نفس جیغ سردهم پابر زمین بکوبم که میخواهم که میخواهم شایدکسی بخاطر آرامش خودش هم که شده تورا به من برساند
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
25 / 9 و ساعت 8:0 قبل از ظهر |
|
|
|
|
|
یعنی میشه عشق ما هم همین طوری مثل پدربزرگ ها ومادربزرگها بشه من دیوانه وار دوستت دارم احسان جونم |
|
|
????پدربزرگ???? یادم هست آن قدیمتر ها پدر بزرگم همیشه وقتی دو ساعت بعد اذانِ ظهر از سرِ کارش می آمد به خانم جان می گفت غذایم را که می آوری نرو بنشین بگذار غذا به من بچسبد من هم که بی خبر از همه جا عالَمِ کودکی بود و نافهمیِ کمالات به خودم می گفتم چه ربطی دارد نشستنِ خانم جان و چسبیدنِ غذا به آقا جان بزرگتر که شدم اوّلش در کتابها خواندم حسّی در دنیا هست به نامِ عشق که بی خبر می آید و اوّلین نشانه اش تپشهای ناهماهنگ قلب است خواندم آدمها تنها ازراهِ چشمهایشان به دلِ هم نفوذ می کنند نه حرف اهمیتی دارد و نه بودنِ کسی که دلت را به تپیدن وامیدارد یک وقتهائی شاید آن غریبه ی آشنا هرگز قسمتِ آدم هم نباشد ولی همان یک بار که ناغافل صیدِ مردمکهای بی قرارش می شوی کافی ست برای هزار سال رؤیا بافتن و خواب دیدن اینها همه مربوط به داستانها بود و کتابهای ادبیات تا آن روز که اوّلین شعرم به نامِ نگاهِ تو به دنیا آمد یارجان همان تو که نه دارَمَت و نه نداشتنت را بلد می شوم حالا دیگر خوب می دانم چیزی که آن وقتها باید به آقاجان می چسبید غذا نبود چشمهای خانم جان بود که عشق را در همۀ ثانیه های زندگی لقمه می گرفت و می گذاشت در تنورِ دلِ آقا جان مهر خانم جان بود که باید به وجود آقاجان می چسبید حالا خوب می فهمم زنده بودن بی آنکه دلت عاشقی را زندگانی کند به هیچ کجای نامِ آدمیزاد نمی آید
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
23 / 9 و ساعت 9:15 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
سلام احسان جونم خوبی فدات بشم عزیز دلم شبت خوش دوستت دارم تو تمام دنیا و قلبمی نشد فراموشت کنم دلبرم |
|
|
❤️???????? وقتی به تن تنهایی ام در دنج ترین نقطه ی شب دست میکشی نامت در دهانم آب می شود و وقتی به عشق لبخند میزنی درست اندازه ی خوشبختی منی قدری پیش تر بیا تا فتح من یک نگاه باقیست دروغ چرا بگذار راستش را بگویم راستش را بخواهی وقتی نگاهت میکنم قلبم تندتر میزند انگار از قفسه سینه ام میخواهد بیرون بیاید اصلا بگذار کمی راست تر بگویم من دلم تو را میخواهد تمام تو را همه تو را هر شب من و مهتاب با بوسه بدرقه ات می کنیم تا خواب بخواب ای شُکوه هر شعر و شیدایی بخواب ای دلیل آفتاب و هر روشنایی بخواب که فردا زندگی با چرخشِ چشمان تو آغاز خواهد شد کاش شبی بیاید که با هم ستاره بِشماریم جایِ غم آرامش موج بزند بین مان دور شود دلتنگی از دلِ مان دوستت دارم دوستت دارم وپنهان کردن احساس پشت واژه های شعر آسان نیست آنچه که پنهان می ماند تنهایی ست که آن هم در نیمه شبی آشکار می شود دوستت دارم و رویای بوسه ای را می بینم که تو در آن پیش قدم هستی ????❤️????
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
23 / 9 و ساعت 9:12 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
سلام احسان جونم خوبی عزیزم امروز خواهرم داشت استوری چای دبشی که گذاشتی میگفت من فدای استوری هات بشم |
|
|
امشب هم مشغولِ دوست داشتنت هســـتم با خیالم احساس لمـس دستانت را مـزه مـزه میڪنم اسم زیبایت را تڪرار میڪنم بوسه هایت را تمنـا میڪنم و آغوشت را پیدا میڪنم و با چشمانی خـیس بین رویـا و حقیقت بین حال وگذشـتہ بین بودن ونبودن مشغول دوست داشتنت میشوم براے سرودن از تو امشب ماه میشوم ستارهها را بہ موهایم سنجاق میڪنم معشوقہے عاشقانہهایت میشوم شراب عشق را در جام دلت میریزم بوسہ بوسہ شوق میشوم جرعہ جرعہ مستی میشوم کاری که چشمهای تو با شعر کرد یک اتفاق ساده نبود تو آرام پایت را به شعر باز کردی و در واژه واژهاش معانی تازهای از جنس عشق ریختی تو با چشمهایت در شعر کودتا کردی تا ارتش منظم کلماتِ من در شبِ انقلابِ مخملیِ نگاه تو در خود فرو پاشد مهم نیست که شانههایت تجسم است و آغوشت خیال همهی یادت اینجاست نگاهت صدایت خندههایت دیگر چه میخواهم شب سردےست و هوا منتظر باران است وقت خواب است و دلم پیش تـو سرڪَردان است شب بخیـر اےنفست شرح پریشانی مـن ماه پیشانی مـن دلبر بارانی مـن
:: برچسبها:
دلنپشته غم فراق ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
22 / 9 و ساعت 10:19 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
سلام احسان جونم دوستت دارم بهترینم خوب بخوابی آقای یراحی حالشون خوبه طفلی رو چکارش کردند ای داد |
|
|
تو ڪیستی ڪه محال از تو شڪل میبندد سوال پشت سوال از تو شڪل میبندد تو ڪیستی ڪه هوا را گرفته ای از من خودم ڪه هیچ خدا را گرفته ای از من شانه به شانه یِ رویا قدم میزنم و نشانی چڪاوڬ ها را از روزنه یِ همیشه سبزِ چشم هایت میپرسم بمان در طلوع ناب چڪامه ها که بی تو به نام اندوه خوانده میشوم در تڪرارِ ازلیِ افسانه ها ڪَاهے سر بزن بہ حوالیِ رویاهایم مثلا بیا و یواشڪے تنهاییام را ببوس یا غافلڪَیرانہ دلتنڪَیام را در آغوش بڪَیر بڪَذار ڪَرم شود خیالم از سردے ِ نبودنهایت و خیال عطر تنت اغواگرے ست ڪه سڪوت شب را به غوغا مے ڪشد ڪه بمن میخندی دوباره دلم ضعف میرود دوباره واژه ها صف میکشند برای سرودنت برای بوسیدنت دوباره بیچاره ات میشود دوباره عاشقت
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
21 / 9 و ساعت 10:30 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
سلام بروی ماهت احسان جونم دوستت دارم خوب بخوابی بوس تمام وجودم بهترین هدیه زندگیم عشق به توست |
|
|
آنقدر دوستت دارم که یادم نمی آید از کجا شروع شد داستان ما نه شروع دارد و نه پایان تو یکهو پایت را همان جایی گذاشتی که باید میگذاشتی دیگر هم از من نپرس تا کی دوستم داری برای دوست داشتن های من هیچ پایانی وجود ندارد دوستت دارم مثل گم شدن در نقاشى هاى لوور مثل پرسه در پاريس مثل شانزِليزه تو فقط هر از گاهى وطنم باش من تا هميشه دوستت خواهم داشت از تمام تعلقات جهان از بوی نم باران بهاری از ردپاهای برفی زمستان از قهوه های تلخ پاییز من از میان اینهمه عشق تو رادوست تر دارم هر لحظه که به نیمهشب نزدیکتر میشوم جنون، در قلب و سرم بیشتر و بیشتر میشود چیست راز نیمهشب که دل را خون میکند و عقل را مجنون دلتنگی همین نیمههای شب است که بیچارهام میکند و بعد هزیان و هزیان و هزیان دنیا قرار نیست دیگه مثل ما داشته باشه هیچکس قرار نیست مثل من عاشقت باشه هیچکس قرار نیست جوری که من نگات میکنم نگات کنه هیچکس قرار نیست جوری که من دوستت دارم دوستت داشته باشه هیچکس نمیتونه مثل تو منو دیوونه خودش کنه
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
20 / 9 و ساعت 9:58 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
سلام احسان جونم عکس صدف بزار استوری ات تا بدونم منو می بینی من توهم نمیزنم بهترین رویای زندگیمی |
|
|
???? تو تمام نیاز منی به هر آنچه که مرا باز میگرداند به زندگی مرا به معجزه بیداری میکنی هر صبح بیا شعله بکش بسوزان و خاکستر کن و در حفره های جانت آرام آرام ته نشین کن حضور بی اراده مرا من در هوای تو زنده می شوم هر روز روياهايم را به دستان توسپرده ام هر صبح ڪه عشق را از چشم هايم نفس می ڪشی ڪمی هواے دلدادگی ام را داشته باش این بار برای من یک سبد بوسه بیاور پیشانی خواب هایم را ببوس پیله ی تنهایی من جهانِ اندک من را همین خیال تو میسازد هر صبح بیا اگر مسیر جهانم را از یاد نبرده ای در حوالی رویاهایم کسی هست که بعد از هر باران دلتنگی رنگین کمانی میشود برایم با تار و پود عشق کسی هست که از شوق آمدنش به استقبال بهار میروند خزانهای عاشقی ام کسی هست که آسمان تنهاییام را با تمام عظمتش به آغوش میکِشد کسی هست که ابرها را وسوسه میکند به لحن باران وقتی هوایش در من گُـل میکند کسی هست که از زخمههای عاشقانهاش سمفونی بتهوون میشود موسیقی ذهنم امــّـا همیشه کسی هست که نیست
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
20 / 9 و ساعت 9:1 قبل از ظهر |
|
|
|
|
|
|
|
|
جَهاٰنَــمتـٌویــی،
چُـناٰن دٌورَت میگَردَمکهِهیچکَسْ،
بهِاینزیباٰیـی،
جَهاٰنگَردیْ راٰ تَجرٌبهِ نَکَردهِبٰاشَد????♥️»
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
19 / 9 و ساعت 10:2 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
|
|
|
اَگَربهِگٌذَشتهِبَرگَردَم؛
بارهاٰ«تِڪراٰرَتْ»میڪٌنم!
نَهاینڪهتـٌوبِهتَرینْ«؏ـٰاشِق»هَستی؛
یاٰمَنوَفاداٰرتَرینْمَعشوق؛
فَقَطدر«ڪِناٰرتـٌو»
قَلبمَنْدر«آرامتَرینْحاٰلتَشْ»قَراردارَد♡????
href="https://t.me/+PuAD1gaXcSmItTGb">♥️⸙჻ᭂ࿐
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
19 / 9 و ساعت 10:1 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
|
|
|
( شَب) رادوستداࢪَمبرا؎ِغَرقشٌدَن"
در خیال آغوشِتـٌویيكهِقَشنگترینْ"
(شَببِخیر) دٌنیاٰ؎ِمَنيٖ
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
19 / 9 و ساعت 9:58 بعد از ظهر |
|
|
|
|
|
سلام احسان جونم خوبی عزیز دلم وای دلم میره واسه استوری گذاشتنت فدات بشم عزیز دلم مواظب خودت باش بوس |
|
|
آسمان چشمانت که مهتابی می شود شب آرام از راه می رسد آرامش می بارد از نگاهت به وقت مهتاب ستاره ها گل لبخند را روی لبانت نقش می زنند نقره فام و من آرامش را می نوشم از زمزمه مهتابی چشمانت من یک عاشقانه ام از جنس بوسه که هر شب از زیر عقربه های تکرار با بوسه ای عاشقانه سر می خورم روی موهایت درست مثل باران از رویایی به رویایی دیگر به تو فکر میکنم و تو همیشه در عجیب ترین زمان در قلب منی چه احساس زیبایی است که ناگهان با فکر زیبای تو غافلگیر شوم و می نوشم تو را لب هایت را مثل جامانده ای در کویر با آخرین قطره از سرابی دور می پوشم تو را و این امید بازگشت در من فقط تویی قشنگ ترین علاقه ی قلبی منی آرزویی گمشده در رویای مــنی کاش تو را به اندازه ی یک شب تقدیر بود ونَفَس هایت را قطره قطره بچکان رویِ لبم من آن گیاهِ تشنه اَم
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|
نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در
19 / 9 و ساعت 8:9 قبل از ظهر |
|
|
|
.:: Powered By
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.
|
|