سلام عزیز من عشق جون حالت خوبه الهی من فدای تو بشم که پست جدید گذاشتی
چقدر دلم واست تنگ شده واسه خود خودت کجایی حالت خوبه چه خبراااا چکار می کنی
خسته نباشی عزیزم عزاداری هات قبول باشه راستی میری عزاداری
یا وقت نمی کنی حتما برو حال آدم خوب میشه من که از اول محرم
هر شب نیت کردم که برم با اینکه خیلی کار دارم چند کار مینیاتور
دارم انجام میدم یکسره در حال کار کردن هستم دارم کارهایم رو
جمع میکنم و قاب میگیرم که تا یک هفته دیگه نمایشگاه بزنم
سه تا از کارهامو یکی از اساتیدم برد ارمنستان واسه نمایشگاه
امروز هم که مهمون داشتیم دایی بابام با پسر دایی ها و دختر دایی
بابام اومده بودن نهار خونمون و احوال بابام رو بپرسن همون دایی
بابام که گفتم چشماش آبی هست وای انقدر خوشم میاد ازشون که نگو
منم دیوونه چشم آبی هستم نه ارث از طرف پدربزرگم نه ارث از طرف
دایی بابام ولی امید دارم دخترمون چشماش آبی بشه وای الان چقدر
بخندی بهم الان میگی این دختره دیوونه است امسال به امام حسین
گفتم باید حاجت من رو بده البته اگه خودش صلاح میدونه که هم تو
بتونی من رو خوشبخت کنی و هم من بتونم تو رو خوشبخت کنم
الهی الهی الهی خدا خودش کمک کنه تو هم دعا کن وای امسال
هم بدجور دلم هوای کربلا سمکرده که نگو مامانم یکم راضی شده
که امسال ببرم نمیدونم چرا به دلم افتاده که گره این عشق تو
کربلا باز میشه نمیدونم چرا به دلم افتاده بدجور من که به همه میگم
ناامن هست یکسی نره حالا خودم بدجور هوایی شدم از هیچی
نمی ترسم
:: برچسبها:
دلنوشته لحظه قرار عاشقی,