خدا خیر آقای بزرگزادگان بده اولین نفری که پست شون رو دیدم و خیالم 

راحت شد ولی نمیدونی قبلش چه حالی داشتم مثل میت رو تختم دراز 

کشیده بودم و فقط گریه میکردم در اتاقم هم بسته بودم مامانم 

هم وقتی که خبر رو شنیده بود آنقدر آشفته بود و به خواهرم زنگ زده 

بود و به داداشم میگفت پیگیری کن ببین واقعیت داره خدا نکنه این طور 

باشه و آروم صحبت میکرد فکر میکرد که من خبر ندارم مامانم از همه 

ماجرای عشق من به تو خبر داره ولی هیچ وقت به روی من نمیاره 

دیگه خلاصه همش به خدا میگفتم خدایا تو عشق من رو نمی گیری 

وای درد ناک ترین لحظه زندگیم بود گفتم اگه صحت داشته باشه خدایا

جون من رو هم بگیر خدا به پدر و مادرت و خواهرات صبر بده واقعا چی 

کشیدن الهی همیشه زنده و سلامت و همیشه شاد و خوشحال باشید 

حال مامانت خوب هست الهی بمیرم چقدر غصه خوردن خدا بهشون 

آرامش و صبر بده اگه تو بیشتر وقت بذاری واسه پدر و مادرت اونها هم 

حالشون خوب میشه الان که مامانت حالش خوب نیست یک هفته حداقل 

کار رو رها کن و به مامانت رسیدگی کن و کنارشون  باش تا ناراحتی

رو از یاد ببرند خیلی سخته واقعا خدا عجب صبری داره که وایستاده و بنده 

هاشو  نگاه میکنه واقعا دلم بحال اون طرفی که این شایعه رو پخش کرده

میسوزه که چه جور ی میخواد اون دنیا جواب پس بده چون کوچکترین کاری 

که تو این دنیا آدم در حق کسی بدی کنه به سرش میاد چه برسه به این جور

کارها که با آبرو و اعتبار آدم بازی می کنند عزیز دلم ناراحت  نباش و همه 

چیز رو به خدا بسپار خودش درس خوبی میده ولی سعی کن وقتی به 

آرامش رسیدی و به کارت متمرکز شدی خوب فکر کنی اینها همه تلنگر 

و هشدار است که به فکر بیفتی  که یک کاری واسه خودت دست و پا 

کنی که چند سال بعد که از این جور اتفاقات افتاد زبونم لال بتونی کارت 

رو بذاری کنار و یک کاری که دیگه تو دید مردم نباشی و بدون استرس و 

با آرامش و آسایش زندگی کنی بخدا الان به کسی رو بزنی که بتونی یک

حرفه ای یاد بگیری که آخر و عاقبت داشته باشه بهتره تا اینکه تمام عمرت 

رو با ترس اینکه یک روزی کارت رو از دست بدی سر کنی خوب به حرفهای 

من کم ترین فکر کن واقعا ارزش اینهمه استرس رو نداره به قول خودت از 

هفده یا هجده سالگی بچه تلویزیون بودی از اون زمان تا به حال به آرزوهاش 

رسیدی ولی از یه جایی به بعد دیگه داره زندگی رو از تو میگیره هم از تو 

و هم عزیزان زندگیت و این کار به چه قیمتی اگه خدای نکرده واسه مامانت 

یک اتفاقی می افتاد تو تمام عمرت خودت رو نمی بخشیدی و حتی از این 

کارت دلسرد میشدی و شاید هم متنفر از شغلت بگذریم باز هم خودت صلاح 

میدونی چون واسه کارت خیلی زحمت و رنج کشیدی و واقعا دوست داری 

الان به اون نقطه ای که رسیدی خوشحالی الهی همیشه خوب و سالم باشی 

و یک تار موت هم کم نشه الهی آمین وای فرض کن من با این حال و روزم 

مهمون هم داشتیم خانم مجید اخوان با دو تا پسرای شیطونش  فردا عکس 

پسراشو  میذارم دو قلو هستند بنده خدا اومده بود احوال بابام رو بپرسه 

تازه از ترکیه بیچاره ها برگشتن مجید اخوان که تهران مونده ولی خانمش و پسراش اومدن مشهد پیش مادر و پدرشون بیچاره انقدر بهش تو ترکیه این 

مدت سخت گذشته بود که نگو من و خواهرم که همش اونجا هم که هست 

احوالش رو می پرسیم اون شب که انقدر انفجار تو ترکیه بود باهاش تماس 

گرفتیم گریه میکرد و بچه هاش خیلی شرایط سختی بود خواهرم میگفت 

من شرایطشان را درک میکنم اون زمان که اصفهان بودیم موقع بمباران 

ما هم هم چین حال و روزی داشتیم دیگه خلاصه من هم که خیلی حالم 

گرفته بود و گرفته بودم سر موضوع تو یعنی زجر آور بود که بشینم 

و مهمون داری کنم الان که باهات صحبت میکنم تمام بدنم بی حس شده 

خیلی فشار عصبی بهم وارد شده بود ولی خداروشکر میکنم که سالمی  و الهی که از چشم بد دور باشی عزیز من بهترین گل من دوستت دارم هوای 

مامانت هم اینروزها خیلی داشته باش فردا به نیت مامانت میرم حرم امام رضا 

و براشون دعا میکنم که آن شاء الله بهتر بشن و بلا ازشون دور باشه تو هم مواظب خودت باش عزیزم شبت خوش صدف زندگیم