دیو نیم پری نیم از هم چون نهان شدم
برف بدم گداختم تا که مرازمین بخورد
تاهمه دو دل شدم تاسوی اسمان شدم
نیستم از روان هابرحذرم زجان ها
جان نکند حذر جان چیست حذر چو جان شدم
انکه کسی گمان نبرد رفت گمان من بدو
تاکه چنین به عاقبت برسران گمان شدم
ازسر بی خردی دلم داد گواهی بدست
این دل من زدست شد وانج بگفت ان شدم
این همه ناله های من نیست زمن همه ز اوست
کز مدد می لبش بی دل وبی زبان شدم
گفت چرانهان کنی عشق مرا چو عاشقی
من ز برای این سخن شهر عاشقان شدم
جان وجهان ز عشق تو رفت زدست وکار من
من به جهان چه میکنم چونکه ازین جهان شدم
فت چرانهان کنی عشق مرا چو عاشقی
:: برچسبها:
مولانا,