اینکه عشق اول و آخر من هستی فرقی نمیکند ماندنت را میخواهم
اینکه دستانت را چطور بگیرم یا دستانت را نداشته باشم اما یاد گرفتم
توی تمام زندگیم که یک نفر باید مرا لمس خواهد کرد و اون عشق زندگیم خواهد
بود صدایت را یاد گرفتم که با هر ارتعاشش تارو پود تنم به عشق آغشته شد
نگاه آدمها را بیخیال شدم و حرفهایشان بادبان عشق تو را به حرکت در می آورد
بسوی آن شهر پشت دریاها که سهراب می گفت
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,
|