ودر دوران جوانی وقتی به خواستگاری معشوقش رفت به او جواب رد دادند چون از
مال دنیا بی بهره ماند ولی وقتی در یک روز سیزده به در معشوقه ی دوران جوانیش را
با همسر ثروتمندو بچه به بغل دید این شعر را سرود که واقعا معرکه است
سر و همسر نگرفتم که گر و بود سرم
تو شوی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
من که با عشق نراندم به جوانی هوس
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود را به زر وسیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق آزادگی و حس و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود می گذرم
:: برچسبها:
حافظ,