خیال می کنم عاشقانه ترین شعرها را می خوانم و خاطراتم یک به یک پاک می شوند در طعم لبهایت عطرت را ،از میان امواج مویت تا مرز ناهموار گردنت حس می کنم و برای هم آوا شدن در آواز ِ نفست چند نقطه کافیست مخاطبِ خاصِ من چشمانِ زیبایت فقط مالِ من است آرام بغلم ڪن وبگودوستت دارم بگذارشرابِ لبهایت لابلاے قلبم پاشیدہ شود وماهیِ قلبت بہ قلابِ عشقم نظرڪند عشق میتواند در چشمهایت معنا شود آنجا که در برابر تمام دیوانگیهایم خیره نگاهم میکنی و میخندی عشق همان برق لبخندیست که در دریای چشمهای مردانهات میدرخشد و تو هر جا و هر کجای جهان که باشی باز به رویاهای من بازخواهی گشت تو مرا ربوده مرا کشته مرا به خاکستر خوابها نشاندهای هم از این روست که هر شب تا سپیدهدم بیدارم عشق همین است در سرزمین من من کشنده خوابهای خویش را دوست میدارم دلتنگم خيالت را با خودم به تخت مي برم خيالت تخت جز من و خيالِ تو هيچ كس لابلاي اين ملحفه ها نيست دوستَتداٰرَم قُرصومٌحکَم پدرماٰدرداٰر اَزهمانهاٰییکهِبوی ؏ـِشقهایِقدیمی میدهد مزهیِ چاٰیزعفراٰن دراِستکاٰنهاٰیکَمرباٰریک و نُقلپَهلو اَزهماٰنهاٰییکهِمَزهاَشمیماٰند زیرِدندان مینِشیند تهتهِدِلَت برایِهَمیشه
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|