تمام مسیرِ صبح تا آفتاب را باشڪوفههاے دوستت دارم پوشاندهام چشمانت را ڪه باز ڪنی پرستوے سرڪَردان آغوشم به سویت ڪوچ میڪند و میان خیال آغوش تو روزی آغاز می شود چه بیصدا قلبم را تسخیر ڪـردے و من چه بے بهانه میخواهمت قلبم در هوایت نغمهے ِ ؏شـق میخواند و برایت دلبرے میڪـند و دوستت دارم را به زیبایے معنا خواستنت پراز الطاف و جریان دارد در رڪَهایم عزیزترینم با تو نبضِ زیستن لبریزِ شوق است واشتیاق میراث نبودنت جنون هر روزهای ست که صبح تا شب مرا سمت قاب عکست میکشاند تا در آغوشت بکشم ببوسمت روز بخیر بگویم و از تصویرت دوستت دارم تحویل بگیرم وه که چه دوست دارمت بیا گذار کن ببین که شهر بیتو منظری است بیعبور بینگار تیره در غبار انتظار و دورتر از من هم که باشی من بـه چشمانِ شهلایِ تـو میاندیشم از تماشای سرابِ چشمانِ فریبایت خوشم می آید انگارقصه ی لیلی ومجنون درتومعنامیشود توشریان حیاتِ منی
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|