چِه حسِ خوبیه حس خیال داشتن تو تو همون معجزه ایی هستی که تواوج خستگی وقتی بِهت فکر میکنم نسبت به همه چی دوباره امیدوآر میشم همون حسِ خوبی که هر چی میشِه میگم فدای سرم یکیو دارم که حتّی فِکر کردن بِهش برآم آرامش بخشه آرا مشَمه وجودمه دل و جونم به خیال بودنِت گرمِه عشق ترین عشقِ روی زَمین انقد دوست دارم انقد قلبم باهات آرومه که شدی وصله ی تنم،شدی خونِ توی رگام تو همونی هستی که دلم میخاد تمام عمرم و باهاش زندگی کنم تو تمام روزا چه روزای شیرین چه تلخ کنارت باشم تو هر حالتی مرهم بشم برا قلبت تکیه گاه بشم برا درد حال خوبِ من به حال تو بستگی داره منو ببخش اگه بعضی وقتا اذیتت کردم تو انتخاب من نبودی سرنوشتم بودی، تنها انگیزه ی ماندنم در این زندگیِ بی اعتبار دوست دارم به اندازه قلب کوچکم دوستت دارم شاید کم باشد اما قلب هر کسی تمام زندگی اوست من بی "تو یه شهرِ متروکِ طاعون زده کنارتو نبض دلم صد دفعه بیشتر میزنه وقتی قلبم در دل تو می تپد چه جوری از خودم بگویم وقتی اسم تو را صدا می کنند من بر می گردم چه جوری اسمم یادم بماند؟ من که دیگر من نیستم
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|