گوشِ جآن می سپارم به موسیقیِ باران ؛
انگار بی نیازم می کند از تمامِ آهنگ های جهآن؛
از تمامِ ترانه ها ، فکرها ، اندیشه ها ، همهمه ها ...
همین که این چنین سخاوتمندانه می بارد، آرام می شوم!
همین که گوشهایم ؛ لبریزِ صدای اوست
و غیر از صدای او نیست ؛ خوشبختم!
می چسبی به لحظه های من باران
؛ مثلِ چای به وقتِ صبح و عصر و نیمه شب ...
مثلِ عطرِ بهآرنارنج که دوست داری هر روز توی
اتاقت بپیچد و چهارفصل عاشقی کنی به هوای بهآر...
مثلِ فکر کردن به تمامِ لحظه های خاطره و لبخند؛
می چسبی و همین حسِ بودن ات بی نظیر است!
ببار که من با تو اکنونم را عاشقانه تر بغل می کنم
؛ مستِ غزل می شوم ، خیال می بافم و قصه می نویسم ...
تو با تمامِ فصلها سازگاری ؛ بودن ات مثلِ یک تصنیفِ
دلکَش و قدیمی ، مثلِ غزل به وقتِ سعدی و مولانا ؛ همیشه می چسبد ..
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,