
در این غروب آفتابی امروز و به انتظار شبی دیگر به ساز دلم گوش فرا میدهم
و به صدا در می آورم نی لبک تنهایی را و با بغض آتشین در گلو بریده بریده میگویم
تو که نیستی و پاسخی برایم نیست و من طنین صدا و هق هق هایم را در
فضای خالی و سرد اتاقم می شنوم و چشمانم را می بندم و این جملات به
ذهن آشفته ام سرک میکشند دیروز گذشت امروز هم میگذرد و در واپسین
قدمهای ساعت که در این سالها با عشق تو گذشت به عشق تو گذشت
با یاد تو گذشت با دلتنگی تو گذشت نگو دریغ نگو دریغ نگو دریغ ...........
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,
|