بنشینم بنشینی و بی آنکه به خاطر آوریم در کوچه باد می آید چایمان را بخوریم
و فکر کنیم چقدر دیگر باید زمان بگذرد تا گنجشک ها زبان باز کنند وبگویند آنچه
را که ما در این همه سال بر زبان نیاورده ایم شاید روزی دنیا با ما کنار آمد و من و تو
هم مثل همان دو پرنده که آشیانشان را گم کرده بودند در گوشه ای آرام گرفتیم در کنار یکدیگر دوباره
تو را دیدم و فراموش کردم زمان با تو چه زود می گذرد و اگر حواسم نباشد چای از دهن می افتد
:: برچسبها:
دلنوشته لحظه قرار عاشقی,
|