.....................



سلام احسان عزیزم (صدف زندگیم ) حالت چطوره خوبی خسته کارهایت نباشی اینروزها 

خیلی خسته شدی مواظب خودت باش این روزها خیلی خسته میشوی نگرانت هستم 

پنج شنبه و جمعه که اومدی مشهد واسه اکران فیلم خیلی حالم را خوب کردی تو این هشت 

سالی که بار عشق ات را بر دوش می کشم تا به این دو روز اینقدر حالم خوب نبود خیلی ممنونم 

ازت ممنونم که گوش دادی به حرفم ولی ای کاش روز تولد امام رضا ع سال دیگه واسه من فقط من 

بیایی ما با هم حرف بزنیم من مطمئن هستم هدیه سال 97 تویی و عشق ات که با تمام وجود من را بخواهی و به من اعتماد کنی  مطمئن باش دیگه آنقدر بزرگ و عاقل شدم که درست تصمیم بگیرم البته من 

از اولش هم روی عشقم به تو مطمئن بودم ولی در نحوه بیان و ابرازش شاید جاهایی خیلی بچگی پیام زدم 

برای برنامه ات امیدوارم به بزرگی خودت من را ببخشی امسال از همه سالها بهتر و پر انرژی تر ولی بی قرارتر 

و دلتنگ تر تو هستم خیلی ..........امسال خیلی بیشتر و بیشتر خدا بهم نگاه ویژه ای داشته 

اول که به آقای سعیدی قبیله هوادارانت توانستم اعتماد کنم و اون تابلوی چرا؟ را به نیتت 

کشیده بودم بفرستم و بتوانم طوماری برایت نامه بنویسم و مطمئن باشم که اینبار به دستت 

میرسد و نذری که 4 .5 ساله برای بچه های بهشت امام رضا می کنم به نیت تو و عشق 

تو ................. انگاری معجزه بود خدارو شکر می کنم واقعا خدا دارد صدایم را می شنود 

و چقدر حالم خوب شد و آروم تر شدم واینکه اصلا باورم نمی شد برای اکران فیلم ات 

بیایی مشهد واقعا نمی دونی این دو روز چه حال دگرگونی داشتم و چقدر بی قرار و 

آرام تر از همیشه قابل وصف نیست بلیط شروع فیلم بدون تاریخ بدون امضا من ساعت 

5/30 گرفته بودم که با خواهرم اومدم مسیر سینما اطلس واقعا ناکجا آباد بود من تا به 

حال اونجا نیامده بودم ساعت 5 رسیدیم داخل سالن وای وقتی اومدم چه ازدحامی بود 

و چقدر دختر حرصم در اومده بود وقتی درب سالن 6 رسیدیم دیدم کلی دخترها دارند 

جیغ میزنند و تو هم قرار بود بروی سکانس قبلی که باهاشون صحبت بکنی نمی دونی 

لحظه دیدنت چه حالی داشتم همونی که ساله تصورت می کردم با همون نگاه زیبا 

با همون چشم های زیبا با همون لپای قشنگ و توپولی و با نمک با همون 

مهربونی و تواضع و ...... همین طوری اشک تو چشم هام حلقه زده بود خواهرم می گفت 

خودت را کنترل کن ای کاش منم مثل او دختر ها می توانستم جیغ بزنم واقعا من از این

مدل ها نیستم من از جلف بازی و..... خوشم نمی آید بخاطر همین اینهمه سال واسه 

عشق ات زجر کشیدم ..........دیگه خلاصه باز منتظر شدم برگردی باز همین طور شلوغ 

 بازی در می آوردند واقعا چه انرژی مصرف می کردند الهی فدای تو بشم 

که با اون پالتو و شالگردن فقط عرق می ریختی خوب عزیز من تو اون 

جمعیت کت و شلوار می پوشیدی که همه اش خودت را باد نزنی ولی 

عجب باز چاق شدی که راه رفتنت سنگین بود مگه ورزش نمی کنی 

آقای مربی چکار می کند ولی چقدر شکسته شده و ریش هایت 

سفید شده ای جان دلم نبینم چشمهایت غم داشته باشه یک جور آیی 

تو چشمهایت کلافگی می بینم همون چیزهایی که حدس اش را می زدم 

از نزدیک هم همین بودی وقتی من رفتم وارد سالن 6 شدم دیگه وقتی 

فیلم تموم شد ساعت 7 و خورده ای بود که گفتن داری میآیی که خیلی 

کوتاه صحبت کردی خیلی بی حوصله اجرا کردی و بعد آقای جلیلوند 

صحبت کردند و وقتی اسم موسی را آوردند اشک تو چشمهایشان حلقه 

زد چقدر رمانتیک بودند و هم خوش لباس بودند موفق باشند بعد منم 

دم خروجی سالن که میخواستید خارج بشید وایستادم داشتی نیامدی 

که یک دختره گفت بهت که باهاش عکس بگیری تو هم گوشی اش را 

گرفتی و عکس گرفتی بادیگاردها هم انقدر بد بودند که نگو

منم از این نوع رفتارها خوشم نمیامد ولی مجبور بودم بخاطر

تو تحملشان کنم و بعد من گفتم بهت آقای علیخانی با دو تا 

دستهام سوغاتی را که در ساک کرده بودم گفتم این را بگیرید 

واسه شماست تو هم گفتی چی را بگیرم و بعد دو تا دستهایت 

را روی دستهایم گذاشتی نمی دونی چه حس خوبی داشتم 

تویی که سالها منتظر گرمای دستانت بودم همون گرمایی 

که همیشه در خیالم حس می کردم البته تو هنوز نامحرم 

با من هستی و خدا دو تایی مان را ببخشد و خلاصه از دستم .

گرفتی و گفتی این چیه چقدر سنگین است منم سکوت مطلق 

کردم دلم نمی خواست تو اون جمعیت کسی از هدیه من سر در 

بیاورد حتی اون بادیگاردها یی که بد رفتار می کردند 

ولی خدا رو شکر مواظبت بودند انقدر دعا می کردم مشکلی 

براین پیش نیاید و همین طور در سکانس های مختلف من وایستادم 

درب سالن های دیگر تا تو رو ببینم سعی کردم بیام نزدیک ات 

تا عکس بگیرم ولی ازدحام زیاد بود باید خودم را به مردها میزدم 

یا به بادیگاردها و اصلا برایم خوش آیند نبود یک سری هم خلوت شد 

یک لحظه  که آقای بزرگزادگان اومد و بردنت چقدر خوب هوایت 

را داشتند با آقای محمدی الهی که همیشه دوستای خوب بمونید

دیگه خلاصه همین طور من قدم میزدم و تو رو می دیدم و همین 

طور اشکهایم هم سرازیر میشد دست خودم نبود کنترلش و تو رو 

نگاه می کردم انقدر نگاهت کردم که تا کمی از دلتنگی های این 

سالهای من کم شود و خیلی خدا رو شکر کردم خواهرم می گفت 

بیا بریم یک چیزی بخور حالت خوب بشه و آروم شی قبلا خواهرم 

مخالف بود وقتی که منو تو سینما اطلس دید و تو رو و دید که چقدر 

دوستت دارم دلش به حالم سوخت و همه اش دلداری ام میداد و تا ساعت 

9/30 وایستادم دیگه خواهرم گفت بریم انقدر گریه کردی چجوری 

میخوای بری جلو باهاش عکس بگیری ولی اگر با چشمهای گریه 

آلود میامدم جلو تو با اون زبونت یک چیزی می گفتی خیلی بلا و 

شیرین زبون هستی ای جان ولی خیلی خوشحالم که هم سوغاتی 

که برایت خریده بودم و مامان مریم عزیزت و هم نامه ام که نمیگم

یک خورده فلبداعه نوشته بودم و خیلی جالب و در ست و اصولی 

نبود ولی نوشتم و بهت گفتم که من میخوام باهات صحبت کنم 

امیدوارم تو هم باورش کنی و با من صحبت کنی و تسبیح چشم 

نظر همیشه همرات باشه ولی یک خورده سنگین است تو هم تنبل 

خخخ شاید مهر ام به دلت افتاد و تو واقعی شدی تمام زندگیم 

رفیق ادامه زندگیم مرد زندگیم نمی دانم شاید هم خیال است و 

تو هیچ حسی به من نداری یا شاید حسی وجود داره و تو اطمینان 

نمی کنی نمی دانم ولی تو قیافه و ظاهر من را ببینی متوجه میشوی 

که من از اون مدل دخترها نیستم واقعا امیدوارم امام رضا ع تا الان معجزه 

کرده واسه وصال من به تو هم کاری کند دیگر خسته ام از انتظار الان 

که دیدمت هزار برابر بیقرار تر شدم و همین که دستهایت را هم لمس کردم 

واقعا دارم جنون میگیرم تو این هشت سال فقط دوری بود و دو روز 

فقط نگاهت کردم الان دیوونه تر شدم و روز جمعه برایت باقلوا درست 

کردم که بیارم سینما هویزه و بع آقای سعید سعیدی گفتم که می توانند 

با تو هماهنگ کنند تا من باتو صحبت کنم و ایشان هم گفتن نه خیلی 

سرشون شلوغ است و تایم سکانس ها فشرده است دیگه نشد و اومدن 

سینما هویزه انقدر شلوغ و جیغ بود که نگو و هول می دادند که نگو 

اصلا نتونستم به دستت برسونم ناراحت شدم گفتم شاید قسمت نیست 

اینبار به دستت برسانم فقط این باز هم نگاهت کردم و وقتی فهمیدم 

که اون شب رفتی خیلی گریه کردم و دلم گرفت گفتم شاید کار داشتی 

که آنقدر وقت نداشتی به حرفهایم گوش کنی می دونم اعتماد خیلی 

سخت است ولی تو ببینی من رو متوجه میشوی که من آدم پیچیده ای 

نیستم شاید هم موقع کادو دادن بهت من رو خوب دیده باشی چون خیلی 

حواست همه جا جمع بود روسری کرم و قرمز پوشیده بودم و به عشق 

تو که مشکی دوست داشتی مانتوی مشکی پوشیدم اگر نه می خواستم 

رنگ مورد علاقه خودم را بپوشم فیروزه ای من فکر کنم به رنگ سفید 

هم علاقه داری وقتی رنگهای تیره می پوشی سن ات بیشتر میزنه 

یک خورده اسپرت تر بپوش و ریش نذار چون سفید شده نگاه کن داری 

پیر میشوی و هنوز به دوست داشتنم جوابی نمی دهی بلاخره باید 

برای زندگی به یکی اعتماد کنی پس اعتماد کن بد نمی بینی من 

دختر صبور و متین و با وقاری هستم از خود تعریف نباشه البته 

و ...احسان صدامو بشنو فریاد ...... حرفهامو باورش کن 

بیا مشهد یا زنگ بزن من می خواهم با تو صحبت کنم مطمئن 

باش موجب درد سر و مزاحمت نمی شوم واقعا امام رضا خودش  

کمک کنه راستی خیلی خوشحالم بهت مشهد خوش گذشته خداروشکر 

ممنون که پست گذاشتی و بابت مهمان نوازی تشکر کردی خدا کند 

که خوش گذشته باشد الهی من فدای اون حرف قرتی بازی که 

گفتی بشم خیلی با نمک هستی امان از دست زبون تو چقدر به نامه هام 

بخندی عشق است دیگر آدم اگر نابود هم شود در راه عشق باز هم 

انتظار و امید دارد و تعهد و شاید من اینطور هستم امیدوارم 

صدای قبلم به گوش ات رسیده باشد و دستهایم گرمای عشق 

را به احسان عزیرم منتقل کرده  باشد من از دستی نگذاشتم 

تو دستهایت را بگذاری اصلا عجیب بود و کار خدا تو هم خیلی 

راحت دو تا دستهایت را رو دستم گذاشتی حالم هنوز غیر قابل 

وصف بود انگاری تو رو از رویاها اون دو شب کشیدم بیرون و در 

واقعیت عطر نفسهایت را گرمی دستهایت و اون چشمهای قشنگ ات 

را لمس کردم واقعا خدا را شکر می کنم بهترین هدیه را دادی 

ولی دیگه از اون روز بی تاب تر شده ام و خدا خودش کمک کند 

که صبورتر باشم و از عشق ات کم نیاورم ولی تو هم باید بگویی 

حرفی در مورد این علاقه دو طرفه بزن زود باش من منتظرت 

هستم عشق را با تمام وجود باورش کن باور در

راستی اکران خصوصی هم چه دیزاین جالبی بود اون گلها و شمع ها 

و صدف ها چه می کنند ای جان دلم مواظب خودت باش 





:: برچسب‌ها: دلنوشته فراق,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 7 / 12

و ساعت 9:31 بعد از ظهر



.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by cheshmanabi ::.
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.




................................................ النازپوراسماعیلی ............................................. به صفحه اینستاگرام نقاشی ایرانی من بپیوندید: INSTAGRAM_IRANIAN1PAINTING ............................................. به صفحه اینستاگرام آشپزی من بپیوندید ... lnstagram- cheshmanabi ............................................... https://instagram.com/shayda_wear?igshid=10z6vflya9ey6 مزون مانتوی اینجانب دراینستاگرام عضو شوید ممنون




الناز پوراسماعیلی
















حافظ , دلنوشته غم فراق , دلنوشته لحظه قرار عاشقی , دلنوشته فراق , سهراب سپهری , مولانا , شعر , سخنان بزرگان , دلنوشته چشمان بی فروغ , آشپزی 2 الناز , جک , آشپزی الناز , دلنوشته غم فراق , مینیاتور , صنایع دستی ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1347
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1492
بازدید ماه : 7736
بازدید کل : 778228
تعداد مطالب : 24296
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



<-PostTitle->

<-PostContent->

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
[ ]
................................. ???????????????? ...........................

دانلود آهنگ
.............................

دانلود آهنگ
.................................

دانلود آهنگ
....................................

دانلود آهنگ
....................................

دانلود آهنگ
........................................

دانلود آهنگ
...........................................

دانلود آهنگ
.........................................

دانلود آهنگ
...........................................