از خودت خبری بیار واقعا چرا سکوت می کنی نه عکسی ازت هست تو رو خدا یه چیزی بگو
حالت خوبه واقعا نگرانت هستم گفتم انقدر اصرار نکنم که از حالت خبر بدی
واسه همین چند روز باهات صحبت نکردم میگن مردها وقتی ناراحت هستن
دوست ندارند ازشون سوال بشه گفتم شاید تو هم اینطوری باشی ولی
واقعا نگرانم کردی یک چیزی بگو دوشنبه تولدت هست دلم میخواد امسال
خیلی شاد و خندون ببینمت نه چهره در هم و پریشون نبینم غم داشته
باشی عزیز دلم سه یا چهار شب پیش خوابت را میدیدم که اومدی مشهد و همایش دو تا دانشگاه را بر عهده گرفتی من وقتی خبر دار شدم که تو رفته بودی انقدر تو خواب گریه کرده بودم که نگو گفتم بازم جا موندم فرض کن
من خواب تو رو هم ببینم تو خواب جا می مونم ولی بلاخره یک روزی
بدستت میارم و اون روز خیلی دیر نیست من تلاش خودم رو واسه عشقم
می کنم که یک روزی حسرت این را نخورم که چرا واسه عشقم کاری نکردم
شاید خیلی خودم را برایت کوچک کنم ولی این به چشم من نمی آید چون
عشقم خیلی بزرگ است راستی چند روز دیگه نقاشی که واسه شوهر
خواهرم کشیدم تموم میشه وای خیلی بدقول شدم وقتی تموم شد
میذارم واقعا حس کار کردن ندارم همه اش فکرم پیش تو است
که احوالت خوبه یا نه خیلی دلواپست هستم .......
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,