وای دیشب یک عالمه حرف برایت نوشته یودم و اینترنت قطع شد یک لحظه و سیو نشد 

دیگه خوابم برد امروز ساعت 7 در تلگرام ماه عسل بودی واقعا خودتی 

بخدا دیگه دارم دیوونه میشم از بس تو رو حس می کنم و باز با خودم 

میگم نه شاید من واقعا دیوونه شدم نمیدونم یا خیال می کنم یا خیلی 

خوش باور هستم و هزار فکر دیگه امشب مامانم میگفت دو تا از هنرمندان 

خانم و دو تا آقا ازدواج کردن نمیدونم مامانم چی رو میخواست بهم گوشزد 

کنه مامانم خیلی حس قوی داره هر چقدر هم من عشق تو رو پنهان کنم 

باز هم میدونه آخه آدم رویش نمیشه عنوان کنه شاید میخواسته بفهمونه 

بهم که ننشینم به پایت تو هم دیر یا زود خبر ازدواجت رو می شنوم 

نمیدونم شاید این رو میخواست بهم بگه کلی دلم گرفت نه اینکه 

تو ازدواج کنی حتما من رو دوست نداشتی یا فردی لایق تر از من 

رو پیدا کنی نمیدونم با این موضوع چجوری اون زمان باید کنار بیام

بعضی موقع ها میگم حس ام بهم دروغ نمیگه اون هم درگیر این عشق

است ولی باز با خودم میگم چرا کاری نمیکنه واسه این عشق نمیدونم

باز هم به هیچ جوابی نمیرسم من لحظه لحظه به تو فکر میکنم به این

عشق به سالهای زیادی که داره میگذره و من هم چنان روی تصمیمم 

قاطع تر میشم ولی برای اطرافیانم توجیهه قابل قبولی نیست ولی 

خدا رو شکر هیچ وقت من رو وادار به کاری که دوست ندارم نکردن 

حتی اگر اونا خوششون بیاد ولی بعضی موقع ها دلم خیلی می گیره 

بعضی موقع ها میگم با خودم چقدر صبر چقدر انتظار چقدر گریه چقدر 

دوری چقدر ..........یک خورده گریه می کنم و عکسهاتو می بینم

و صداتو گوش می کنم و باز آروم میشم و محکم تر از قبل به دوست

داشتنت ادامه میدم انگاری سهم من از عشقت همین قدر شده باز هم 

خدا رو شکر خدا خیلی بزرگه شاید یک روزی صدامو شنید و معجزه کرد 

ببخشد اگر ناراحتت کردم قصدی نداشتم بزار حرفهای خوب بزنم وای 

نمیدونم چه معرکه ای داریم با داداشم هر روز از سربازی رفتن صحبت 

میکنه میگه من اینترنت ندارم چکار کنم وای باید موهامو کوتاه کنم 

وای معلوم نیست غذاشونو چی بدهند یک سره صحبت می کنه انقدر 

یعنی طوری شده که بابام صداش در اومده میگه پسر جان میشه من 

به جایت برم سربازی و تو انقدر از سربازی رفتن حرف نزنی میگه 

چه فکر خوبی اگر می رفتید بابام میگه من که سی سال خدمت کردم 

این دو سال هم به جایت میرم سربازی انقدر از دست کارهاش می خندیم 

که نگو بهش گفتیم سربازی ات رو بخریم گفت اووووه 60 یا70 میلیون

بخریم واسه چی پول مفت به دولت بدهیم گفت پولش باشه برای خودم 

سربازی میرم حالا انگاری که بترسه ولی به روی خودش نمیاره 

جای خوبی افتاده ولی خیلی نگرانش هستم خدا خودش کمک کنه به 

سلامتی بره و بر گرده دانشگاه که میرفت اینطوری نبودم واقعا 

الان برای نسل دهه هفتادی ها دیگه سربازی به درد نمی خوره 

باید از فکر اشون و ایده هاشون استفاده کرد دیگه بگذریم خلاصه 

یک رمان 1000صفحه ای از این یک هفته ای که مشخص شده کدوم شهر 

میخواد بره البته از قبل می دونست ولی دیگه قطعی شد فقط حرف 

میزنه گفتیم پنج تا دفتر بهت بدیم که اونجا کسی نیست حرفها تو 

گوش کنه لااقل بنویسی واقعا این دهه هفتادی ها عجیب اند 

اصلا در مقابل مشکلات مقاوم نیستن و زود همه چی رو میبازند 

برعکس دهه شصتی ها هر چی زمین میخورند بهتر بلند میشن 

و قوی تر میشن شاید مامانها کمتر نازمون رو می کشیدند 

واسه همین زد ضربه شدیدم خخخخخخ من برم بخوابم خیلی 

حرف زدم شبت بخیر دوستت دارم عشق من خیلی زیاد 

مواظب خودت باش خوب بخوابی عزیز دلم