روز دوم باز می گفتم **لیک اندوه و با تردید
روز سوم هم گذشت اما **بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا می کشت **باز زندانبان خود بودم
در درونم های هو می کرد **مشت بر دیوار ها می کوفت
روزنی را جستجو میکرد **در درونم راه می پیمود
همچو روحی در شبستان **بر درونم سایه می افکند
همچون ابری بر بیابان **می شنیدم نیمه شب در خواب
های های گریه شان را **در صدایم گوش می کردم
درد سیال صدایش را **شرمگین می خواندمش بر خویش
از چه رو بیهوده گریانی **در میان گریه می نالید
دوستش دارم نمیدانی **بانگ او آن بانگ لرزان بود
کز جهانی دور بر می خواست **لیک در من تا که می پیچید
مرده ای از گور بر می خواست
(فروغ فرخزاد)
:: برچسبها:
حافظ,