روز دیگه داره ماه عسل تموم میشه و غم بزرگی داره روی دلم سنگینی می کنه 

که باز تو رو نمی تونم ببینم و این من رو غمگین می کنه 

راستی امشب چقدر این مرد خوب و متواضع و بزرگه و با 

شخصیت و خانواده دار چقدر جالب که نمی تونه اسم و فامیلش را 

بنویسد ولی چقدر مدرسه احداث کرده واقعا به حرف آسون هست 

که یک آدم اینهمه وقف کند واقعا چه کار های خوب و بزرگی انجام 

میدن جه حرف قشنگی زد گفت چرا باید تمام ثروتم را به بچه ها بدم 

چقدر حرف درستی زد تا یک جایی باید هوای بچه را داشت بجه نباید 

تو رفاه زیاد باشه چون آدم سخت کوش و پرتلاش و قدردانی به بار 

نمیاد راستی چرا نپرسیدی چند تا بچه دارند و چکار میکنند و اینکه 

این آدم چقدر اطرافیان مورد اطمینانی داشته و چقدر با سختی بزرگ 

شده و حالا چقدر پیشرفت کرده و چقدر خوب که از زندگیشان راضی و 

خوشحال هستن چقدر خوب و با معرفت که الان هم که به جایی رسیده 

چقدر قدردان و ممنون خانمش هست خیلی خوبه چون بعضی اقایون وقتی 

به جایی میرسن همه چیزها را از چشم خودشون به اصطلاح می دانند

چقدر این مرد افتاده هست و واقعا خدا نگاه ویژه ای بهشون داشته 

واقعا راست میگه که قناعت رمز موفقیت و سر موقع پول مردم رو میدهد

که در واقع حق الناس را رعایت می کنه واقعا این معنی خسیسی نیست 

من مامان و بابام خیلی خوب و درست قناعت می کنند ولی نه به شدت 

این آقا ولی ما هیچ وقت در غذا و نون اسراف نمی کنیم و دور نمی ریزیم 

و....همه چیز قانون مند و درست پیش میره مامان و بابام اقتصاد دان های 

خوبی هستن همیشه هم به ما تذکر می دهند که شما باید طوری زندگی 

کنید که هم معنی سختی کشیدن و هم معنی رفاه رو بدونید چون میگن 

زندگی پایین و بالا داره شما باید همه جوره بتونید با زندگی بسازید 

خودتان را ..... الهی من فدای تو بشم با اون سوال پرسیدنت که چطوری

ثروتمند شدید خوب کمتر ولخرجی کرده و مدیریت پول داشته خوب یاد بگیر 

عزیز من راستی علم بهتر است یا ثروت خوب معلوم هست اول علم همراه 

با ثروت خوبه ولی ثروتی که اون لذت و آرامش رو بگیره اصلا به درد نمی خوره نداشته باشی بهتره راستی دیشب تولد داداشم بود جای تو خالی بود 

خیلی زیاد .....من برای تولدش 150هزارتومن و خواهرم هم سکه داد و 

بچه های هم راکت پینک پونگ خریده بودن مامانم هم دفتر مهندسی براش 

خریده ولی داداشم قبول نمی کنه که سندش به نام خودش بیفته حالا

فعلا قولنامه رو به نام داداشم زدن بهت گفتم که شوهر خواهرم یک دفتر 

وکالت با دوستشون خریدن و با دوستشون تصمیم گرفتم که فضای داخل 

دفتر رو تغییر بدهند دوستشون هم وکیل هست یک دو ماهی گذشت 

اینها هم مشغول کار کردن بودن و داداشم هم به شوهر خواهرم 

خیلی کمک کرد تا هماهنگی واسه بنا و کارگر و .... رو انجام میداد

تا شوهر خواهرم هم به کارهایشان برسد و دوستشون هم اینجا نبود 

و گفته بود هر چقدر خرج کنید قبول دارم تا اینکه یک روز دوستشون 

میاد و خیلی ناراحت میگه قراره پروانه وکالتم لغو بشه و الان دارم 

میرم تهران تا درست کنم و موضوع کار غیر قانونی که انجام داده بود 

رو به شوهر خواهرم گفته بود و شوهر خواهرم گفت این دیگه نمی تونه 

وکالت کنه همین طور هم شد یعنی طوری شد که دیگه دادگاه هم راهش 

نمیداد و بد باهاش برخورد کرد و اومد و به شوهر خواهرم گفت نمیشه 

تو رو خدا تو بر داری من دیگه دفتر یه دردم نمی خوره و باید بدهی مردم 

رو بدهم و شوهر خواهرم به مامان و بابام گفت و این شد که نصف دفتر رو واسه 

داداشم بر داشتن و با شوهر خواهرم شراکت برداشتن مامانم هم که دامادشون

از بچه هایش هم بیشتر دوست داره بخاطر اینکه شوهر خواهرم 

اذیت نشه و باز بخواد دنبال شراکت با یک نفر دیگه بیفتن مامانم و 

بابام دفتر را برداشتن البته تا دو سال دیگه که به درد داداشم نمیخوره 

برج هفت باید بره سربازی عموم کارهای سربازیش را انجام داده 

داداشم هم که طوماری حرف داره بهش می گوییم اگه بری سربازی 

فکر کنم پنجاه تا کتاب باید حرف بنویسی چون اونجا کسب نیست به حرفهایت گوش 

کنه فرض کن امروز رفته آزمایش بده ده ورق از صبح در مورد 

آزمایشگاه حرف زده خخخخخ ولی خیلی برایش نگران هستم که 

میخواد بره سربازی چون الان اوضاع مملکت نا به سامان هست 

خدا خودش کمکش کنه قبلا بچه های ارتشی ها معاف بودن ولی 

الان دیگه قانون برداشته شد و سن پدر باید 75 باشه دیگه هر چی 

که قسمتش باشه امیدوارم هر چی باشه خیر واسش بخواد