خداحافظ نگو رفتی که در گیر چشماتم
خداحافظ نگو رفتی تو هر جا باشی من همراتم
تو گرمای خورشیدی که میری رو به خاموشی
نمیدونی چقدر سخته شب سرد فراموشی
شبی که کوله بارت رو میون خنده می بستی
یه احساسی به من می گفت تو باز بر میگردی
خداحافظ بازم حالم پریشونه بازم مایوس ودل سردم
خداحافظ وقتی هنوزم میشه برگردی
تو یادت میره که اون روزها یکی تنها کست بوده
خداحافظ که میگفتی خدا دلواپست میشه
:: برچسبها:
شعر,
|